...
دلم از اون نسکافه هایی می خواد که تو برام درست می کردی...
تو برام شکر می ریختی...
تو برام هم می زدی...
و رنگ رژ لب صورتی ام روی لبت...
و لبه لیوانت جا می موند...
آخ که چقدر دلم برای اون رژ لب صورتی و روسری صورتی و کفشهای زرقی برقی و میدون آرژانتین و دست تکون دادنت از لابلای شمشادهای وسط خیابون تنگ شده...
حتی دلم برای اون گوشواره های صورتی که می خواستم بخرم و نخریدم هم تنگ شده...
و برای دستات که غافلگیرانه دورم حلقه شد...
و برای اولین بوسه ات که گستاخانه روی لبهام نشست...
برای همه لحظه هایی که برام ساختی، چه خوب، چه بد، دلتنگم...
دلم می خواد همه روزها از اون نقطه ای که تو توی زندگی ام شروع شدی چه شیرین چه تلخ از نو تکرار بشن تا داشتنت برام دو برابر شه...
با تو همه چیزو دو برابر می خوام...
کاش از تو دو تا داشتم که یکی ات اینجا پیشم می موند...
کاش خدا می گذاشت دو بار با تو زندگی کنم...
با خوندن نوشته هات فقط گریه کردم ... حرف دلمو زدی