روزهای خاکستری

اولین صفحاتش از شروع روزهای خاکستری ام جان گرفته اند...

روزهای خاکستری

اولین صفحاتش از شروع روزهای خاکستری ام جان گرفته اند...

عالم عشق

می گن عالم مستی

همین عالم عشقه

چه خوشبخته دل من

که دردش غم عشقه


تو قلبم تو رو دارم

اگه خونه به دوشم

من این عالم عشقو

به عالم نفروشم

...

مهربونم برای من همین عالم مستی و عشقت و بودن در کنارت از همه دنیا با ارزش تره...

روزمرگی...

خسته و خموده از نهار سنگین بدمزه ( تن ماهی محلول در آب!)، درس خواندن بدون انگیزه، قهر کردن بی نتیجه،  ورزش های نکرده، و مشاور ناهمزبان، همچنان به زندگی مشغولیم...

آینده...

بعد از گذشت روزهای سخت جدایی و انتظار، بالاخره با ساختن زندگی کوچک و ساده ای در غربت در کنار همسر به آرامش رسیده ام و دغدغه دور شدن دوباره، فعلا از ذهنم پاک شده است. شاید همین آرامشی که بعد از ماهها کشمکش و رنج برایم دست یافتنی شد انگیزه دست به قلم بردنم را کمتر کرده و در کنارش مسایل تازه ای که با آنها درگیر شده ام وقتم را پر کرده اند. خلاصه زندگی اینجا فعلا خوب می گذرد و تنها نگرانی یا شاید ذهن مشغولی من، رسیدن به اهداف شغلی ام باشد... که راه کوتاهی هم نیست و توجیه عقلانی ام این است که شاید دو سه سال بیکاری و در خانه ماندن و سردرگمی در مقابل فرصت فرار از وطنی که نابودی روز به روزش را شاهد بودم تاوان مختصری باشد...