چند وقتیست که روال زندگی ما عوض شده، او شبها تا دیر وقت در خانه نیست و
من چشم به در ،در انتظار آمدنش هستم. برای او یک تجربه جدید است و برای من
یادآور یک حقیقت که زندگی بدون او چه سخت میگذرد. دوباره یاد روزهای
دوریمان می افتم که زندگی بدون حضور او چقدر سخت بود. یاد لحظات تنهایی,
انتظار زنگ تلفن و در نهایت فقط یک صدا ...
به یاد روزهای خاکستری امان چند قطره اشک میریزم و دوباره خدا رو شکر
میکنم که این انتظار چند ساعتی بیش نیست و شب دوباره در آغوش یکدیگر آرام خواهیم
گرفت.