روزهای خاکستری

اولین صفحاتش از شروع روزهای خاکستری ام جان گرفته اند...

روزهای خاکستری

اولین صفحاتش از شروع روزهای خاکستری ام جان گرفته اند...

آن روزها...

به آن روزهای خوب فکر می کنم...به روزهایی که مهمترین و بزرگترین دغدغه زندگی کوچکمان کشیدن جاروبرقی و دم کردن دو پیمانه برنج با ته دیگ سیب زمینی نبود... به روزهای خوبی که کیک عصرانه بقالی کوچک محله چاشنی لحظه های عاشقانه بعد از ظهرهای شادمان بود... به آرامشی که شبهای روشنمان را در بر داشت و به سفره کوچک صبحانه مان که هیچگاه تک نفری کنارش نمی نشستیم...به آفتاب سوزانی که در مسیر طولانی آزادی_ سیدخندان گرمایش را در آغوش هم تاب می آوردیم...و به چهره مهربان و خندان عزیزانی که دوستمان داشتند...

و امروز در این گوشه دور دور... نه صبحانه دو نفره ای...نه عصرانه عاشقانه ای... و نه آغوش آرامشی... شاید غربت دوری از وطن خاطرات خوب روزهای آشنایی مان را از میان برده است...


نظرات 1 + ارسال نظر
آنی شنبه 16 شهریور 1387 ساعت 11:43

الهی من فدات....هرچیزی بهایی داره.....مرغ زیرک و تحمل رو هم که یادت هست....خوش خلق باش.....من منتظر شادیهاتم....منتظر دیدنت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد