روزهای خاکستری

اولین صفحاتش از شروع روزهای خاکستری ام جان گرفته اند...

روزهای خاکستری

اولین صفحاتش از شروع روزهای خاکستری ام جان گرفته اند...

قصه زن و مرد...

زن گذشته هایش را دور انداخت، بال درآورد، رشد کرد و عاشق شد...

مرد را انتخاب کرد و خواست در باقیمانده زندگی اش او را سهیم کند...

مرد زن را از هرچه داشت جدا کرد...

و زن لذت لمس ریشه را به غربت بی ریشگی در کنار مرد بخشید...

مرد شروع کرد به کنکاش روزهایی که هنوز در زندگی زن نبود...

و تار و پود قلب زن را از هم درید تا شاید آثار جرمی بیابد و دست آویز خشمگینی هایش سازد...

و مرد هیچوقت ندانست که زن حتی دفتر اشعارش را به رودخانه سپرد...

مبادا احساسات رقیق دختر نوجوانی که به کلمات وزن بخشیده بودند موجب رشک و رنج مرد شود...

و شاید همان روز که شعرهای زن با آب رودخانه به سرنوشتی نامعلوم پیوستند مرد در حالت مستی دوست داشتنی اش سیگار می کشید...

و حال زن افسوس می خورد که شعرهای بی گناه نوجوانی اش را به خاطر دغدغه های بیمارگونه و تمام ناشدنی مرد دور ریخته است...

و مرد اسم این خفقان را دوست داشتن نهاده است...

در حالیکه نمی داند برای زن دوست داشتن و تعهد مقدس تر از آن است که با بلوف های کودکانه محکش بزنند...


نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 19 مرداد 1387 ساعت 10:14

وبلاگ نو مبارک اما چرا اینجوری ؟
چقدر خاکستری؟
همه مردها چیزی برای اثبات سلطه شون بر زنها پیدا میکنن
اما این قدرت توئه که نشون بدی زن یعنی چی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد