اگه درست یادم مونده باشه صبح پنجشنبه گفت دیشب یه خواب خیلی بد دیدم...
نمی دونم خوابش چی بود...
ولی عصر همون روز بطور غیر منتظره ای شنیدم پدرش رو از دست داده...
هیچی برای گفتن نداشتم...
هنوز نتونستم با خودش حرف بزنم...
حتی دلم نمیاد کلمه تسلیت رو در مقابلش به زبون بیارم...
فقط دلم می خواد زودتر بتونم ببینمش و تو بغلم بگیرمش و گریه کنم...
می دونم این طرز تسکین دادن و تسلیت گفتن به کسی که عزیزش رو از دست داده نیست...
اما اون مثل خواهرم می مونه...
و حالا خواهرم عزادار شده...
از خدا برای خودش و خونوادش آرزوی صبر می کنم...
و آرزو می کنم خداوند عزیز از دست رفته شون رو قرین رحمت خودش بگرداند... آمین...