روزهای خاکستری

اولین صفحاتش از شروع روزهای خاکستری ام جان گرفته اند...

روزهای خاکستری

اولین صفحاتش از شروع روزهای خاکستری ام جان گرفته اند...

خاطره...

...

دلم برای گذشته های پر هیجان و یواشکی تنگ شده است...از میان نوشته هایم خاطره ای از طعم شیرین عشقت را بیرون کشیده ام...و امروز وقتی می خوانمش خوشحالم که از بهترین تصویر دنیایم جدا نشده ام و از بانوی خواب به بانوی حقیقی ات پوست انداختم...

...

آسمان آبی نفتیِ غروب...سوسوی غمناک چراغهای کنار اتوبان...جاده نه چندان شلوغ تمام ناشدنی...صدای آرامش بخش رادیو در فضای گرم و کوچک تاکسی...خستگی دلنشین رخوتناک...

این تصویر همیشگی دور شدنم از توست...

وقتی از آغوش تو به آغوش روزمره زندگی ام بازمی گردم تنها چیزی که برایم می ماند دلتنگی است و حسرت...انگار شور و شوقم را میان طپشهای بهم متصل شده جا می گذارم...و خاطره را در فضای دوست داشتنی با تو بودن رها می کنم...عشق شعله ور شده مان در بخار داغ لیوان نسکافه حل می شود...و تصویر خواستنی ات در موجهای اجتناب ناپذیر اشک در هم می پیچد...دست تکان می دهم و از بهترین تصویر دنیایم جدا می شوم...و چیزی جز عطر خوش تنت و طعم شیرین بوسه ات برایم نمی ماند...و حس می کنم بانوی خوابت بوده ام که برای مدتی کوتاه به دنیای واقعی ات پیوسته ام... و دوباره مثل یک روح سرگردان در عالم خواب گونه ام گم می شوم...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد