روزهای خاکستری

اولین صفحاتش از شروع روزهای خاکستری ام جان گرفته اند...

روزهای خاکستری

اولین صفحاتش از شروع روزهای خاکستری ام جان گرفته اند...

نامه ای که گم نشد...

همسرم، مهربانم، بهترینم، سنگ صبورم

سلام

تمام آرزویم را در اولین جمله برایت خلاصه می کنم... اول از همه سلامتی و خوشحالی ات و سپس به پایان رسیدن این روزهای انتظار... امروز صد و شصت و پنجمین روز ندیدنت هم به پایان رسید و من بی صبرانه چشم به راهت نشسته ام تا هفتاد و چهار صبح دیگر طلوع قدمهای تو را بر پله های سالن انتظار فرودگاه خیالی ذهنم نظاره کنم...روزشمار دیوار اتاق را چند روز یک بار به سراغش می روم تا لذت خط زدن روزهای بیشتری نصیبم شود... دلم برای یک لحظه در کنارت بودن تنگ است. دلتنگی وسیعم نوازش دستان مهربانت را می خواهد...آیینه چشمان منتظرم به اندازه صد و شصت و پنج روز زنگار گرفته است و امیدوارم آنقدر تاب بیاورد تا بیایی و اشک فراق از آن زدوده شود و بتوانم تا بی پایان به زلال درخشنده چشمانت خیره شوم و زندگی کوچکم را در پیوند جانهای دوری کشیده مان شکل دهم.

روزهای سختی بر ما گذشت. گاهی تمام دلخوشی مان قاب تصویر اندک متحرکی بود که می توانستیم لبخند دورادور هم را بنگریم و مامن آرامشمان آغوشی بود که از پشت شیشه به روی هم می گشودیم. تحمل دلتنگی ای که با خاطره آشیانه کوچک سه ماهه مان دو چندان می شود آسان نیست و گفتن و نوشتن گاهگاهی حرفهایم برای قلب مهربان و صبورت تسکین کوچکی است بر درد بزرگ و سوزناکی که با خداحافظی ات بر قلب کوچکم نشانده شد.

هرچند مناسبت این نامه را می گذارم روز عشق...اما برای من تمام روزها از همان لحظه تولد حضور مقدست در زندگی ساده ام روز عشق به تو بوده اند و همیشه حتی در لحظه های اخم و قهر و حرفهای تلخ به عشقت پناه آورده ام و با عشقت به سویت بازگشته ام. مرا ببخش که هدیه ام به مناسبت این روز جز طرح و نامه ای بیش نیست. در دو سال گذشته بزرگترین قدردانی ام از عشقی که به من بخشیدی بوسه صادقانه ام بود که بر دستان گرمت می کاشتم و آرزو می کنم سال دیگر در چنین روزی کنارت باشم تا آغوش سخی ات را به تنهایی و دلتنگی ام هدیه کنی. بی صبرانه منتظر ماهها و سالهایی هستم که پشت روزهایشان خداحافظی و اشک و فراق و پایانی نباشد و بدون ترس و نگرانی نبودنت با خوشبختی و عشق طعم شیرین زندگی با تو را مزه مزه کنم.

آرزومندم خدا و روزگار خدا این فرصت را تا هر زمانی که سرنوشت رقم خواهد زد به زندگی مان اعطا نمایند و مادامی که زنده ام نعمت حضورت را عاشقانه در کنار خود داشته باشم.

همسرم از وجودت که از زندگی ام به امانت برده ای خوب مراقبت کن.همیشه دوستت داشته ام، دوستت دارم و دوستت خواهم داشت...

                                                     13 بهمن 1386 به مناسبت 14 فوریه 2008

 

نظرات 1 + ارسال نظر
خانومی چهارشنبه 8 اسفند 1386 ساعت 00:58 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

سلاام
این پست آخرتو نخوندم میام میخونم دوباره
من آپیدم دوست داشتی بیا منتظرتم ...
بوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد