-
...
شنبه 3 آذر 1386 22:21
... دوستت دارم... فقط همین...
-
کاش...
شنبه 26 آبان 1386 23:35
... کاش اینقدر مکرر؛ روزهایی که حوصله ام را نداری بر روزهایی که به شدت برای دیدنت دلتنگم منطبق نمی شد... کاش بعد از اینهمه روز چشمهای منتظرم را با اخم تلخ و چهره غمگین و خواب آلودگی عصرگاهی روبرو نمی کردی... کاش به حرمت اینهمه دلتنگی کمی بیشتر می ماندی... کاش نمی گذاشتی سر بی قرارم اینگونه دردآلود به دیوار خداحافظی...
-
حس...
جمعه 25 آبان 1386 21:24
... گفتی دوست دارم حست کنم... من هم دلم تنگ شده واسه اینکه حست کنم...دقیقا با همین حواس پنجگانه... لمست کنم...صداتو توی گوشم بشنوم...بوت کنم...از نزدیک ببینمت...و بوسه شیرینت رو مزه مزه کنم...
-
خداحافظی...
سهشنبه 15 آبان 1386 22:20
... امروز یک مرحله دیگر هم به اتمام رسید و با اندوخته هفت ماهه ای از خاطره های تلخ و شیرین با ساکنینش خداحافظی کردم...هرچند سخت و طولانی و پر از حادثه بود اما دلم برای تک تک لحظه هایش تنگ می شود...امیدوارم با تمام خوبی ها و کاستی هایش همیشه پابرجا باشد...
-
دلتنگی...
یکشنبه 6 آبان 1386 19:58
... قضیه اینقدرها هم پیچیده نبود... گفتم که فقط دلم گرفته... از کنارش ساده می گذشتی فراموش می شد... و دلتنگی ام اینقدر رشد نمی کرد...
-
دلم می خواد...
پنجشنبه 3 آبان 1386 22:51
... دلم از اون نسکافه هایی می خواد که تو برام درست می کردی... تو برام شکر می ریختی... تو برام هم می زدی... و رنگ رژ لب صورتی ام روی لبت... و لبه لیوانت جا می موند... آخ که چقدر دلم برای اون رژ لب صورتی و روسری صورتی و کفشهای زرقی برقی و میدون آرژانتین و دست تکون دادنت از لابلای شمشادهای وسط خیابون تنگ شده... حتی دلم...
-
خواب...
چهارشنبه 2 آبان 1386 22:24
... چه خواب شیرینی بود... بعد از مدتها در آغوشم بودی... و وقتی برخاستم عطر تنت را در دستانم جستجو کردم... افسوس که بودنت فقط در خواب بود... و دستانم جز بوی کهنگی پتوهای پاویون چیزی نداشت...
-
جمعه...
جمعه 27 مهر 1386 22:23
... با تو هیچگاه غروب جمعه دلگیر نبود...
-
دوستت دارم...
دوشنبه 23 مهر 1386 01:16
... بهترینم... مگذار غصه آسمان دل صافت را ابرآلود کند... هرجا که هستم دستان تنهایم به سوی جام عشق تو دراز است... مرا با دستان خالی سردم بدون شراب آتشین نفسهای سرزنده و شادابت تنها رها مکن... دوستت دارم...
-
خاطره...
دوشنبه 16 مهر 1386 23:48
... دلم برای گذشته های پر هیجان و یواشکی تنگ شده است...از میان نوشته هایم خاطره ای از طعم شیرین عشقت را بیرون کشیده ام...و امروز وقتی می خوانمش خوشحالم که از بهترین تصویر دنیایم جدا نشده ام و از بانوی خواب به بانوی حقیقی ات پوست انداختم... ... آسمان آبی نفتیِ غروب...سوسوی غمناک چراغهای کنار اتوبان...جاده نه چندان شلوغ...
-
آغوش...
دوشنبه 16 مهر 1386 23:32
... بذار بگیرم مثل تور دریا تو را در آغوش ماهی فراری شور با تو یکی شدن تمام روزهایم را می سوزاند و خاطره ی لحظه های نداشتنت در من حک می شود. ماهی فراری ام آغوش دریایی رها شده ام دلش برای بوی تو تنگ شده .تنهایم مگذار...
-
برای شروع...
دوشنبه 16 مهر 1386 00:32
... می خواهم در شروع دلگرفته و تنهای پاییزم از روزهای خاکستری ام برایت بگویم...